دوست داشتن یا سازگار بودن ؟!
این روز ها که حرف از اشتیاق و انگیزه و روانشناسی مثبت نقل هر محفلی ست البته از آن طرف کووید ۱۹ و ناامیدی و شرایط اقتصادی هم برای خودش یک کفه ی پرو پیمان ترازوی این روزهای جامعه ی مان است که بر شوق و انگیزه می چربد . لیکن گاهی برای من این سوال پیش می آید که آیا باید دوست داشت یا سازگار بود ؟؟
با روزگار با روابط با کار … با همه ی ذرات و تک تک چیز هایی که با آن حشر و نشری داریم .
اما اعتقاد این روزهای من این است (که شاید البته سال ها بعد دیدگاه ام عوض شود ! ) باری دوست داشتن با تمام شعفناکی اش و مرارت هایش برای من گزینه ی محتمل تری ست . ولی سازگاری یعنی گوشه دنجی برای روزهای ناامیدی ات پیدا کنی در آن بخزی و روزگار را باری به هر جهت بگذرانی .
یادم می آید کنکور که داشتم یک کلاس عربی میرفتم ، از آن استادان پروازی که مد بود و فکر می کنم الان هم مد باشد ! آقای رمضانی از تهران به اصفهان می آمد و چهارشنبه ها را یکی دو ساعتی در یک کلاس مملو از جمعیت کنکوری های علوم انسانی در محضر ایشان تلمذ می کردیم . گویی استاد رمضانی به این کلاس و ما آنچنان امیدی نداشت و یادم است که می گفت شما باری به هر جهت در سر این کلاس حاضر می شوید ! من اما یک اخلاق خوبی داشتم از آن ابتدا که چیزی را به دل نمی گرفتم و اصلا برایم مهم نبود که استاد پروازی امیدی برای دانشگاه رفتن ما در دل نداشت .
این را گفتم که بگویم گاهی انقدر همرنگ جماعت می شویم و انقدر دنباله رو دیدگاه های دیگران که باورمان می شود که باید ناامید بود باید سازگار بود و باید سوخت و ساخت . لیکن برای من دوست داشتن مهم بود حتی اگر استاد پروازی باری به هر جهت خطاب ام کرده و یا امروز اوضاع جامعه آنقدر بد است که دیگر امیدی برای رونق نمانده است !
این روزها چیزی ما بین امید و ناامیدی ام لبه ی مرزِ بودن ! بودن یعنی اگر ناامیدی هم بروی و ادامه بدهی، نه صرفا برای رسیدن به نقطه ای مشخص بلکه برای ساخت مسیری که دلت را به شوق آورد .