در کلاس نویسندگی خلاق قرار بر این شد برای سه عکس که خودمان عکاس آن بوده ایم متنی نوشته و منتشر کنیم و این ماحصل این کار شد … ( یک تمرین کوچک و مختصر )
ما انسان ها یک تضاد دوگانه با محیط پیرامون مان داریم . حکایت مان ، حکایتی ست شبیه به گربه – سگ ! دوستی و دشمنی شان به طرز پیچیده ای نامفهوم است . طبیعت برای ما یک احساس ارامش را به ارمغان می آورد و از طرفی الهام بخش ترین عناصر وجودی ست . شما فکرش را بکنید کدامین هنرمند است که از این مایه ی شگفتی خلقت ردی در اثرش به جا نگذارد ؟ و کدامین انسان است که کنجکاوی اش حس مکاشفه ی طبیعت را بر نیانگیزد !؟ خداوند این ها را برای اشرف مخلوقاتش آفریده است و این گره ی عاطفی بین طبیعت و آدمیزاد دو پا از آن گره های کور دنیاست .
من زندگی را در تکه ای هندوانه ای آب دار دیدم ؛ سرخ و شیرین و گازی که به آن زدم کم از کیمیا نداشت … و در تار عنکبوتی دیدم تنیده شده بر ما بین میله های پنجره با ظرافتی و مهارتی که فقط از خودش برمی آید و بس . و این ها شیرینی ماجراست طبیعت برای من گاهی ترس ش همان قدر کوچک و بچگانه ست که حمله ی آخوندکی به سمت صورتم و فرار و جیغ بنده !
القصه این ماجرا تلخی و شیرینی ها برای همزیستی با طبیعتی که یک ته مانده ای از آن برایمان باقی مانده و هی تلاش می کنیم همین را هم یک جوری تهش را دربیاوریم ، قصه ی زندگی خیلی هایمان است . شیرینی اش را دوست داریم و بماند گاهی همان هم دلمان را میزند و سر می کنیم درون تلخی و انقدر مثل کنه به آن می چسبیم که گویی مشکل گشای بشری را در این زهر تلخ روزگار یافته ایم و ول کن ماجرا نیستیم و به هر حال ترحم دیگران را هم خریده و چند صباحی آه و ناله و فغان جمعی را در دنبال خود می کشانیم … تمام پایه ی زندگی این آدمیزاد دو پا مخلوطی از درد و لذت است دردش را دنبالمان می کشیم و مثل یک رد در تمام روزگارمان به جا می گذاریم یک ردی به رنگ قرمز ملایم شاید ! و آن آبی لاجوردی لذت را هی محو می کنیم ! اما اگر بنفش خوش رنگی از هر دو خلق کنیم برای اثر هنری روزگارمان چقدر دلپذیر تر خواهد بود … بنفش زندگی مان را بسازیم و ردش را در جای جای زندگی با اثر انگشت به جا بگذاریم …
بنفش ملایم زندگی تان چه رنگی ست !؟؟؟