دیوید فاستر والاس در یکی از جستارهایش می گوید :
واقعیت های بدیهی و در دسترس و مهم معمولا همان هایی هستند که دیدن و حرف زدن درباره شان از بقیه سخت تر است .
یکی شان همین تمایلات پنهان و حرف هایی که گفته نمی شوند . نه اشتباه نکنید ! نه این که حرف هایی باشد که به هردلیل از گفتنش امتناع کرده و به زبان نمی آوریم . نه !
آن هایی را می گویم که اتفاقا محور اصلی گفت و گوی مان هستند و می توانند باشند ولی آن ها در کوره راه ها و در پشت درهای بسته پنهان کرده و محو می کنیم .
و این محو شدن ها برای یک طرف و یا هر دو طرف قطعا و بدون شک ناشی از یک امر تعمدی است . آن جایی که ساعت ها گفت و گو درباره چند و چون کار اتفاق می افتد و آن چه که باید شنیده نمی شود .
همه ی ما نوعی از تمایل پنهان برای یک سری تمایلات پنهان و رازآلود دیگر داریم ! همیشه یک در ِ مخفی به درون همه ی ما راه دارد که آن را به روی هر کسی باز نکرده و حتی در اغلب موارد آن را به عمد بر روی اساسی ترین گفت و گو ها می بندیم تا مبادا شخص مقابل بویی ببرد .
از همین رو گفته می شود که در گفت و گو هایتان بیش از آن چه ظاهر کلام و واژگانی را که در دهان ِ طرف مقابل بیرون می آید را مد نظر قرار دهید . بروید سراغ آن تمایل پنهان .
شاید با خود بگویید : من که نه علم غیب دارم و نه شامورتی بازی بلدم و نه حتی هیپنوتیزم ! تکلیف چیست ؟
و شاید ساده ترین و سر راست ترین مسیر برای کشف آن سِر پنهان درون در یک جمله خلاصه شود و این که : خودتان آن حرف های نگفته را بزنید !
قرار نیست اعتراف بگیرید و یا اعتراف کنید . گفت و گوهای ما در یک تعامل از سطح آسان تا دشوار ، فقط و فقط یک معاشرت است . و معاشرت خودش یک هنر فاخراست !
ما در این هنرنمایی ها پی نتایج خوب هستیم پی رسیدن به آنچه مقصود است . و اما نه دادگاهی ست و محاکمه ای در جریان و نه حکمی … ( اما ترس از قضاوت شدن تا دلت بخواهد فَت و فراوان ) .
پس وقتی ما از آن چه به واقع برای خودمان مهم است صحبت می کنیم ، نرم نرمک این اعتماد را برای طرف مقابل به وجود می آوریم که اندکی لای آن درِ پنهان را بر روی ما گشوده تا تیغه ی نوری از درز آن بر روی گفت و گوی مان بتابد و آن تمایلات پنهان شفاف تر و نمایان تر گردند . و به آن ها پی ببریم .