مفهوم زنانگی
وقتی از زنانگی صحبت می کنم ، اغلب برای آنانی که خود را محدود به معنای سطحی کلمات می دانند، این واژه را در بُعد جنسیت زده آن دیده و دریافت می کنند .
اما به قول رابرت الکس جانسون ای کاش زبان مان آنقدر جنسیت زده نبود که می شد معنای کلمات را در پهنایی وسیع تر آن دید … و معطوف به جنسیت قرار نمی گرفت .
شاید این طور زنانگی و مردانگی را ورای آن چه در اذهان می آید و آن را تفسیر می کند، می دیدیم .
باری زنانگی، صرفا نه جنس زن و جنسیت آن ، بلکه مفهومی فراتر از آن است که در روان ما با مفاهیمی چون پرورش، احساس،عواطف،شهود،اشتیاق،رویا،رابطه،وابستگی،انعطاف،آسیب پذیری و … گره خورده است .
دریغا که این خصایص را آن چنان در دیگ ضعف و ناتوانی پخته و با چشم حقارت بدان ها نگاه کرده اند که اکنون که بهشان توجه می کنیم شاید این در ذهنمان خطور کند که برای بردن و بودن در دنیای مرد محور امروز اینان جوابگوی زندگی نیستند .
سفر به روی آب های بی نقشه
اغلب ، سفر های روحی ما زمانی آغاز می شود که عدم تعادلی در میان باشد .
نبود تعادل میان آمال و آرزوهایمان با آنچه در بیرون اتفاق افتاده است . نبود تعادل میان روابط مان با خود و روابط با دنیای بیرون، اعم از روابط عاطفی،نزدیک و صمیمی با سایر روابط .
نبود تعادل و فاصله میان استعداد و توانمندی هایمان با وظایف و مسئولیت های خانوادگی و اجتماعی مان .
گویی در این سفر بر روی یک شکاف عمیق ایستاده ایم . شکافی به پهنای جایی که فکر می کردیم باید باشیم و اکنون هستیم و انتظارات، آرزوها و امید هایی که به وقوع نپیوسته است. هاله ای محو در دل از آن باقی مانده یا حسرتی بر دل .
ما در سفر به وادی زنانگی نیاز به سپر ،صلاح و ابزار جنگی نداریم . ما باید شمشیری را که در زمین بازی مردان بالا برده بودیم غلاف کرده و بی نقشه راه را شروع کنیم .
شما زنانگی را در چه می بینید ؟ با توجه به مفهومی که در ذهن و تجربه زیسته تان دارید ؛ ضعف و قوت ش را چگونه درک و دریافت می کنید ؟