اکنون که پشت سیستم نشسته ام و این واژه ها را روی صفحه می ریزم، درست در شمالِ شرقی ترین نقطه خانه در اتاقی نشسته ام که بیشترش را اسباب و اثاثیه در بر گرفته است . اسبابی که از لحاظ زیبایی شناختی چنگی به دل نمی زند ، تیر و تخته هایی که به شکل های مختلف درآمده تا نیازی از هزاران نیاز این آدم دو پا را برآورده سازد.
دستی زیر چانه زده خیره می شودم به ردیف کتابی که درست رو به رویم در کنج ضلع شرقی میز تحریر قرار داده ام . چند کلمه از تیتر کتاب ها بیشتر به چشم می آید.
زنان ، زنان ، حقوق ، زنان و باز زنان … این کتاب ها همواره دم دست ام هستند تا هر وقت نیاز به رجوع بود سریع بتوانم بهشان دسترسی داشته باشم .
در همین حین به چیزهای دیگر فکر می کنم، مثلا این که دیروز تا دیشب به شخصی پیام داده ام و جوابی دریافت نکرده ام . اندکی بابتش غمگین می شوم و بلافاصله سرم را که می چرخانم بسته قرص ام را روی میز می بینم که باید بعد از غذا بخورم و وقتش است .
از همین هایی که چند تایی ویتامین از انواع و اقسام اعداد از 6 بگیر تا 12 از حروف بی بگیر تا سی را همراه با کمی آهن تنگ هم زده اند و در کپسولی چپانده راهی معده هایمان می کنیم .
بلکه اندکی خلق و خویمان سر جایش بیایید و اندکی رو به راه تر گردیم برای ادامه مسیر این بازی که نامش را زندگی نامیده اند و ما نیز بی هیچ اعتراضی پذیرفته و کارت بازی را برداشته به راه افتاده نسل اندر نسل پی زندگی !
باری این میان، یادم به همین چند ساعت پیش می افتد. همزمان که منتظر بودم پیامی در تلگرام برایم فرستاده شود و مشغول چک کردن ِ رسیدن پیام بودم، در بین کانال های عضو که این روزها ترتیبشان را داده و تعدادشان صرفا دو تا شماره از انگشتان دستم تجاوز کرده اند، سرک کشیده به نقل قولی از هرمان هسه رسیدم .
من دريافته ام كه دوست داشته شدن هيچ و اما دوست داشتن همه چيز است و بيش از آن بر اين باورم كه آنچه هستی ما را پر معنی و شادمانه می سازد، چيزی جز احساسات و عاطفه ما نيست... پس آنكس نیک بخت است كه بتواند عشق بورزد. - هرمان هسه و شادمانی های كوچک
بنا ندارم به تایید و تکذیب گفته ی هرمان هسه بپردازم . اما چیز مهمتری در این میان ذهنم را مشغول کرده است . و آن هم بحث کار است ، کار زنان و محیط های کاری زنان !
شاید بگویید خدا امواتت را رحمت کند ! این عشق ورزیدن و احساسات و عواطف چه ربطی به محیط کار زنان دارد و نیز به خود زنان ؟!
پست قبل را اگر خوانده باشید ، در آن از مفهوم زنانگی سخن راندم و اگر نخوانده اید بروید سرکی کشیده چند دقیقه ای بخوانیدش . اما مطلب اصلی از این قرار است که عواطف و احساسات به عنوان المان هایی زنانه دیده می شود .
و چون همان طور که قبلا اشاره کرده ام در دیگ ضعف آن را طبخ کرده دست مان داده اند. در محیط های کاری، با وجود حضور اشخاصی که برایشان ریاست، قانونمندی، حکمرانی، رهبری و جسارت و … از اوجب واجبات است ، ظهور و بروز عواطف امری مذموم تلقی شده که صرفا موجبات مکدر کردن خاطر بالا دستی ها را به همراه دارد .
حالیه این در محیط های کاری که دیدگاه های مرد محور و مردسالار با پشتوانه ی هزاران سال در جریان است به امری بدیهی و پذیرفته تبدیل گشته است .
حضور و بازی در این گونه زمین ها مستلزم همراهی با همین خط فکری و استراتژی ِ سرکوب عواطف است .
و جایی که رابرت الکس جانسون کتابی می نویسد در این باب که ای ایها الناس بیایید به زنانگی تان بازگردید . گمان نبرید که آن را برای زنانِ این بازی گفته است !
باری مردان بیش از پیش محتاج این عقب گرد هستند. بهتر بگویم یافتن زنانگی شان در زیر خروار ها خاکی که بواسطۀ آن سرکوب و آن طباخِ ناشی، که زنانگی و عناصر آن را این گونه که شاهدش هستیم پخت و به دستشان داد امری ضروری است .
و این شد که نه تنها در زمین بازی و محیط کار ، بلکه در روابط مان نیز این را آورده و نشتی اش را نگرفته گذاشته ایم روی شخصی ترین روابط مان هم رسوخ کرده و رنگش پس دهد روی پس زمینۀ زندگی مان.
این که در شبکه های اجتماعی مشغول فوروارد کردن جملات احساسی هستیم. و این که نقل قول هایی از همین دست مانند هرمان هسه و تاکیدش بر عشق، ابراز احساسات و عواطف را دست به دست می کنیم ، نشان از همان خلائی ست که از عمیق ترین لایه های روان ناخودآگاه مان بر می خیزد . گویی نزیسته های عاشقانه مان را ، تمامی دوستت دارم های نگفته، تمامی عواطف ابراز نشده، همکاری ها و همیاری هایی که می توانست در زمین بازی کارمان اتفاق بیفتد و نیفتاد، برد هایی که می شد برای دیگری آرزو کرد و ... را به واسطه ی فوروارد کردن های شبکه های اجتماعی التیام می بخشیم ... تا یادم نرفته است بروم قرصم را بخورم ... !