تعدادش از دستم رفته است . خواندن کتاب مورد علاقه ام را می گویم . بازش می کنم و از اول شروع می کنم به خواندن . می خواهم برسم به آن جایی که به قدری ذهنم را قلقلک دهد که بتوانم چند سطری از برایش روی صفحه بریزم و قلم زنی کنم . و آتش ذهنم را به هیزم اش روشن کنم.
به گفتۀ کمپبل بر میخورم : زن در وهلۀ اول به پرورش دادن علاقه مند است، زن می تواند بدنی را، تمدنی را و جامعه ای را بپروراند. اما اگر او هیچ چیزی برای پرورش دادن نیابد حس کارآمدی خویش را از دست می دهد .
باری گمان می رود حلقۀ مفقودۀ زنانی که عمرشان را در زمین بازی مردان بوده اند و آن جا عرق ریزان در تلاش برای رسیدن به خط پایان موفقیت بوده اند، همین مسئلۀ پرورش باشد .
اما اینبار نه پروراندن دیگری، بلکه پروراندن خود …
خودی که سال ها با سرکوب عواطف، نادیده گرفتن بدن و بدگمانی و تحقیر شهود به نفع منطق تمام عیار ، آن ها را از در آغوش گرفتن و پروردن محروم کرده است .
این زنان به زنانگی ِ مرطوب، شیرین، سبز و دلسوزی، نیاز دارند که شادابی اش نه در قدرت و اثبات خود به دیگران، بلکه در پرورش و در آغوش کشیدن و دوست داشتن خود با تمام کاستی اش، آن خودِ تمام عیارش حس شود .
نه فقط آن نیمه روشنِ مغرور و با عظمت که قدرتش را به رخ دنیا می توان کشید …
این گفته ها برای همه زنان نیست، و قطعا آنانی که خود را در این بازی دیده اند و اکنون آن حس پریشانی و نبود رابطۀ عمیق با طبیعت زنانه را در خود حس می کنند ، خوب می دانند که این سطور برای آن هاست .
اما شما بگویید ، چه چیزی شما را به زنانگی وجودتان نزدیک می کند ؟