_ بخند
+ وا ! برای چی ؟؟
_ هیچی همین جوری
+ مگه آدم همین جوری ام میخنده
_ آره
+ دیوونه شدی ؟
_ فکر می کنم یه قدم فراتر از جهان علت و معلول ها رفتیم
+ خب یعنی چی ؟
_ یعنی همین جوری هم میشه خندید
+ نه اما حتما آدم باید یه دلیلی داشته باشه ، تا اون حس و حال خنده بیاد
_ خب چرا نخندیم تا اون حس بوجود بیاد ؟
+ یعنی برعکسش کنیم داستان رو ؟
_ اره چی میشه مگه ؟ مهندسی معکوس بهش می گن : ))
+ اما بازم اینجور یکی از درون میزنه روی شونه ت میگه ببین واسه چی می خندی الکی ؟؟ کجای زندگی ت لبخند زدن داره آخه !
_ بهش بی توجه باش ! ما نمی تونیم به فیل صورتی فکر نکنیم اما می تونیم آگاه باشیم که بجز فیل صورتی چیزایی هم هستند که ارزش دارن بهشون فکر کنیم
+ اوووم ! مثلا چی ؟؟
_ مثلا به خندیدن ، به لبخند زدن ، حال خوب
+ اما بازم حال خوب به شرایط خوب نیاز داره
_ تا حالت خوب نباشه ، شرایط خوب برات میشه اونی که نداریش حالا هر چقدر چیز میز داشته باشی ، حال خوب میشه برات گرفتن اون چیزی که نداری …
+ یعنی همون حس ناکافی بودن ؟؟
_ دقیقا همینه ! فکر میکنی چرا احساس ناکافی بودن داری ؟ چون دنبال نداشته هایی
+ آره اینم قسمتی از ماجراست اما مهمه که آدم به رویاهاش برسه … نیست ؟
_ آره مهمه خیلی هم مهمه اما با حال خوب میشه بهشون رسید . آدما جای این دو تا رو عوض کردن، با حال خوب به رویاهاشون رسیدن رو تاخت زدن با این که به رویاهاشون به حال خوب برسند.
+ خب این جا لبخند چی میگه ؟؟
_ خندیدن بهت فرصت حال خوب میده … همین : )
پی نوشت : این دیالوگ تمرینی ست از دوره سمپوزیوم توسعه فردی که فصل پیش شرکت کرده بودم و اکنون مجال بازخوانی و بازبینی اش را پیدا کردم و دوست داشتم تمرین هایش را اینجا نیز بگذارم : )
عجالتا لبخند فراموش نشود ♥