از هر متنی که می خوانم، به ویژه اگر متنی اصیل باشد و نویسنده فارسی با ذوق ، فراست و نکته سنجی آن را به رشته تحریر درآورده باشد، کلمه برداری می کنم.
تا بدین گونه مخزن لغات نوشته هایم را پرمایه تر کرده از ملال ناشی از تکرار ی نویسی در نوشته ها بکاهم .
باری داشتم به این می اندیشیدم که زبان فارسی را با کم لطفی و به فراموشی سپردن خیلی از کلمه ها به قهقرا برده ایم .
گویی اکنون با زبانی رام شده و فروکاسته رو به رو هستیم که هوای حوصله چنان ابری ست که تاب ِ بارشش را نداشته بر نمی تابدش .
در این میان به این می اندیشم که با زندگانی مان نیز این کار را کم نکرده ایم .
رنجش ِ چموش اش را با رامی ِ ناشی از تکرار و ملال تاخت زده ایم . به یک فروکاستگی ملیح رسیده ایم که خود را در آن ایمن فرض و تصور نموده ، خیال آسوده کرده همچون اسب عصاری دور خود می چرخیم.
به امید آن که در ایمنی فرجی حاصل گردد . مگر نه آن که فرج در تقلا و حاضر به رکاب بودن برای زدن به دل ِ ناشناخته هاست ؟!