آدم تا زمانی که خام است خود را مرکز جهان تفکرات می پندارد . گویی هر چیزی خارج از چارچوب فکری اش نه تنها مسخره است بلکه ابرازشان از جانب غیر را هم به نوعی توهین تلقی می شود !
خام دستی آدمی تا بدان جا پیش می رود که از همان عینکی که جهان را می بیند ، می خواهد رشد جهانیان را هم به بار بنشاند .
این بد نیست که آدمیان نظریات خود را در باب توسعه، رشد و همه ی آنچه موجبات برپا بودن را فراهم می آورد به اشتراک می گذارند .
اتفاقا چقدر خوب که در دوره ای زیست می کنیم که می توان به سهولت به دیدگاه های گوناگون دسترسی داشت . به متخصصانی که نظراتشان را به اشتراک می گذارند و به آماتور هایی که تجربیات شان را …
باری مسئله بر سر آن خامی ای ست که ممکن است هر کدام از ما در هر برهه و در هر موضوع با آن رو به رو باشیم . تا یک جایی فکر می کنیم تمام دنیا یک راه بیشتر ندارد . از یک جایی به بعد می بینیم خیر ! زهی خیال باطل …
بنظرم دنیا و آدم هایش، بیش از درک شدن به همراهی و همدلی یکدیگر نیازمند هستند .
چه زمان هایی که سکوت بهتر از دلداری و نسخه پیچاندن است و چه زمان هایی که حرف زدن می تواند آبی باشد بر آتش یک مسئله که بغرنجی اش ملال را گریبان گیر کسی کرده است .
تمایز ماست که بینش های گوناگون را می سازد، فضایِ ابراز خلاقیت را ایجاد می کند . به نظرم تلاش هر چه بیشتر برای شبیه بهم شدن و دلنهاده تر شدن به الگو های دست ساز ِ مصنوعی چیزی جز یک شخصیت عاریه ای از ما نمی سازد .
با این احوال اگر صد سال هم سماق بمکیم چیزی نصیب مان نخواهد شد و کاهی بارمان نمی کنند !
چرا که به راه تقلید رفتن و دست در آستینِ جامه ی عاریه ای فرو بردن تا جایی ما را راهبر خواهد شد و از یک جایی به بعد به خشکاندن چشمه های خلاقه ی مان منتهی می شود.
وسعت اندیشه و فَربهی فکر ، تلاشی از نوع تمایز است . نه این که به روی آب راه برویم یا پرواز کنیم . همین که خودمان را پیدا کرده، بدان فرصت ظهور و بروز داده و کمتر ماسک های عجیب و غریب اجتماعی به صورت زنیم، خود کافی است .