چه اتفاقی قراره بیفته ؟
توی این چالش با یک نگاه عمیق تر و به شکل اصولی تر کتابخوانی می کنیم. و کتاب ژرفای زن بودن نوشته خانم مورین مورداک را مرور و به بحث می نشینیم
درجه سختی کتاب : نسبتا بالا
نویسنده :خانم مورین مورداک
دسته : روانشناسی ( تئوری روانشناسی تحلیلی یونگ )
موضوع : چرخه سفر قهرمانی زن و پاسخ به این سوال که چرا زنان با وجود موفقیت رضایت ندارند؟
گفت وگو می کنیم
در مورد مباحث کتاب به بحث می شینیم
مرور و حاشیه نویسی می کنیم
تجربه زیسته مان از محتوای کتاب و نقد هایی که داریم نوشته می شه
می خوانیم
کتاب خوانده میشه
تجربه روز اول :
اگر به اندازه کافی سفر کنید ، روزی خود را در جاده ای می بینید که به سوی ملاقات با خودتان می رود . آنگاه می گویید : بله ! درست آمده ام .
خانم مورداک و این کتاب برای من جزو الهام بخش ترین های این چند سال اخیر است . سال 1395 بود که با این کتاب آشنا شدم و از آن سال تا کنون با من است و همچنان برایم تازگی دارد.
چرا ؟ چون که این مسیر و این چرخه یک سیکل مداوم است . جایی که از زنانگی جدا شدم و به زمین بازی مردان قدم گذاشتم تا جاده امتحانات دشوار و رسیدن به دستاورد و موفقیت هایم . و زمانی که بیدار شدم و چشم باز کردم دیدم که زنانگی ام را به نفع بازی در میدان مردان نادیده گرفته و اصلا نمی دانم چیست و چطور باید لمسش کنم .
با بدن خودم، احساساتم و شهودم بیگانه بودم . نمی دانستم چطور می توانم خودم را بپرورم . احساساتی از کرختی و خشکی روح در من بوجود آمده بود .
می دانستم یک جای کار می لنگد و نمی دانستم آن یک جا فراموش کردن زنانگی ست .
راستش را بخواهی اصلا سرنخ های زنانگی را از کودکی نگرفته تا بزرگ سالی آمده بودم . تبدیل شدن به یک شخصی که انرژی های آتنا و آرتمیس را تمام و کمال زیسته بود و بی انصافی ست اگر بگویم از میوه و ثمره اش نخورده بودم ! اما در آن الگو زنانگی را هم گم کرده بودم .
اکنون وقت آن بود که به هبوطی روم . هبوط به قلمرو زنانگی …
کار راحتی نبوده است و همچنان در این منزل در رفت و آمدم .
بودن به جای انجام دادن ، صبوری، ابراز احساسات و در تماس بودن با انواع احساساتم ، تجلیل از بدن و دوره پریود ( قاعدگی ) ، یک انزوای خود خواسته و جست و جو برای قطعات گمشده وجودم، آسیب پذیری و پذیرش و انعطاف ام …
حالا که دارم نگاه می کنم در این مسیر و در این چالش ها چه دستاورد هایی می توانست بالاتر از این باشد؟ نبرد من برای این ها ساده نبود … این را کسانی متوجه می شوند که خلاء ، آسیب و فقدان هر یک از این موارد را در زندگی دیده باشند . و نیاز به این موارد را …
بگویم این ها بینشی می خواهد که این ها را ناشی از ضعف نبیند و در دیگ ضعف آن ها را نجوشاند! بلکه هر کدام را قدرتی برای رو به رو شدن با زندگی و تعاملات بیابد.
انرژی آتنای من همچنان روی دستاورد ها تکیه دارد و من برایش ارزشی بس ژرف قائل ام . اما شیرینی ماجرا در لحظاتی ست که می توانم دست بکشم ، بایستم و فقط نظاره گر باشم …
این چرخه فرساینده اکنون به حداقل خودش رسیده است …
شاید اگر این ها را میخوانی با خود هزاران سوال در ذهن داشته باشید .
بگویم که این مسیر برای همه زنان یکسان نیست ! زنانی هم هستند که باید از انفعال به فعالیت بیایند .
باری سفر روی این آب های بی نقشه ، سفری ست که می تواند جایگاه اصیل ما را تعیین کند . متاسفانه خیل عظیمی از ما همچنان درگیر کسب موفقیت طبق قواعد بازی دیگران هستیم و قیاس حق و حقوق خودمان با مردان … که بحثی ست جدا .
دلم می خواهد طبق قواعد خودم بازی کنم و پیش روم . ترسناک، بدون شفافیت مسیر و نامشخص است . اما از حضور در میدان مردان و بازی در آن جا مرجح است .
تجربه روز دوم :
قصه مری لین در کتاب چقدر مرا یاد خودم می اندازد . خانواده ی من هم همچون خانواده های دیگر روی ایمن بودن زندگی و ریسک نکردن تاکید داشتند . می خواستند من شغلی ایمن چون معلمی، پرستاری و شاید بخاطر هوشم پزشکی را برگزینم چرا که دیگر در این شغل ها سوء گیری جنسیتی نبود و راحت سر کاری مشغول شده و از لحاظ روانی، مالی و … آسوده می شدم و بهتر بگویم آسوده می شدند .
ما من یک آتنا بودم … از ابتدا با مادر مشکل داشتم و این با عقده مادرخواهی گره خورده بود . همیشه در تلاش برای کسب رضایت مادر بودم و از طرفی نمی خواستم آنچه را او می خواهد انجام دهم .
لااقل در انتخاب های شغلی ام و تعاملات عاطفی م این طور به نظر می رسد.
برای همین وکیل شدنم صرفا یک اسم بزرگ و یک پرستیژ بود که گه گاه برای آن ها قابل ارائه می آمد . در حقیقت این آن چیزی نبود که خانواده بخصوص مادرم بخواهد !
و رفتاری دوگانه در شکست و موفقیتم در این حرفه را همچنان در روان و نمود بیرونی اش در انفعال های مقطعی کاملا حس می کنم …
من سرنخ های زنانگی را از زنان اطرافم دریافت نکردم . برای همین به من این گونه القا شد که باید در زمین مردان بتازم تا بتوانم دستاوردی همچون آن ها داشته باشم .
حالا که به زنان اطرافم نگاه می کنم می بینم آنها سوال بزرگی همچنان در ذهن دارند سوالی حل نشده که چرا از زندگی و تعاملات شان رضایت ندارند . بیشترش را به گردن اقبال و بخت و پیشانی شان ( اشاره به عقیده ای که می گوید پیشانی هر چه بلند باشد بخت و اقبال هم بلند است) می گذارند .
اما من می دانم مشکل کجاست . آن ها زنانگی شان را گم کرده اند … در زمینی بوده اند که با زن بودن دیده نشده اند . استعدادشان تلف شده و کماکان حسرت های زیادی به دل دارند.
من نمی خواهم این طور شود ! و این نخواستن بیشتر مرا می ترساند که گرفتار بازی ناخودآگاه نشوم . چرا که همین نخواستن مرا به تازیدن در میدان مردان و تائید گرفتن از آن ها برد …
مری لین می گوید : من معیاری مشخص کرده بودم که می گفت هر چیزی برای این که با ارزش باشد باید دشوار، مشخص و کمیت پذیر باشد .
این بیشتر بر می گردد به همان دیدگاه مرد محور . من به دنبال کمیت ها بودم . و در این دنبال کردن لذت بردن ، آرام و قرار گرفتن و پروردن خودم را گم کردم.
همه مرا به ظاهر آرام می پنداشتن و می پندارند اما این خونسردی آتنایی فرسنگ ها با آرامش زنانگی فاصله دارد .
خانم مورداک کتاب و فصل اول را با بحث جدایی از زنانگی آغاز می کند . داستان مری لین را روایت کرده و از نگاه مان به مادر می گوید . مادری که خیلی از زمان ها آماج حمله های ماست برای تقصیرات برای انچه که باید می شد و نشد …
او می گوید مادر یک قربانی ست یا مقصر ؟ و به راستی این ارتباط پیچیده چطور حل می شود ؟ چطور این شکاف و این زخم مرهم گذاشته می شود ؟
ما زمانی که مادر را عاجز و بی قدرت بدانیم و قصد تاختن در میدان های دستاورد محور را داشته باشیم نگاهمان به زن بودن مخدوش و تحت تاثیر قرار می گیرد .
امروز به مادرتان و نوع رابطه تان با مادر فکر کنید و ببینید نقطه تلاقی سرکوب تا تعامل با مادرتان کجاست ؟
تجربه روز سوم :
یکی از بارز ترین تجربه های زنانگی طرد بدن مان است . به یاد می آورم که بدن خود را به نفع ذهن طرد کرده و ترجیح دادم تا در ذهن زندگی کنم تا بتوانم هر چه سریع تر در جاده موفقیت پیش روم .
خانم مورداک در کتاب و بخش طرد مادر خیلی زیبا آن را شکافته است .
تجربه زیسته خود من از رابطه با مادر همواره پر چالش بوده است … این که مامان هیچ وقت شاد نبود چیزی بود که همیشه در ذهنم و در گفت و گوها با او در میان می گذاشتم و به آن فکر می کردم .
دیمیتر اغراق شده ای درونش دارد که همه را در اولویت قرارداد جز خودش را …
رابطه با مادر و کل زن بودن دنیای پیچیده ای داره . اما امروز به هر دلیل و فلسفه ای روز مادر و روز زن نام گذاری شده .
باید اعتراف کنم شکاف بین مادر و دختر را به عنوان یک شخصی که آتنای غالب داشت و مادرش یک دیمیتر تمام عیار بود بسیار حس کرده و همچنان حس می کنم .
تنها تفاوتش روی برخورد آگاهانه اکنون است .
ما دخترها خیلی وقت ها نمی توانیم زندگی مادر خودمان رو توی چارچوب دوره زمانی و روزگاری که در آن زندگی کرده ، زمینه خانوادگی ش و فرصت های داشته و نداشته ش که به عنوان یک زن برای او موجود بوده ببینیم .
برای همین آن هجم از کاستی را که درون مادر دیدیم به عنوان یک بخش بزرگی از مادر درونی منفی در وجود خودمان درونی می کنیم .
خیلی وقت ها یک حس دوگانه داریم نسبت به مادر . عشق ، محبت و گاه مقصر و قربانی …
در تجربه خودم طرد زنانگی و طرد مادر در سفر قهرمانی ام را داشتم و همین طور تلاش برای پر کردن شکاف بین مادر و دختر . بیشتر این شکاف روانی بوده و فرافکنی و انتظاراتی که من از مادر به عنوان یک الگو داشتم و نه مادر حقیقی !
امروز در این روز و مناسبت فرصتی دارم برای عمیق تر فکر کردن در مورد این رابطه …
جدایی از زنانگی
خانم مورداک چرخه سفر قهرمانی زن را با جدایی از زنانگی آغاز می کند .
چند مولفه مهم این ایستگاه :
مادر – آغاز سفر که با جدایی از مادر همراه است
طرد زنانگی
طرد بدن زنانه
سه مولفه مهم این بخش از سفر برای هر زنی که در چرخه و شروع سفر خود قرار دارد همین هاست.
رابطه هر کدام از ما با این سه وجه نمایان گر شدت آن چیزی ست که گاه آن را سرکوب و گاه می پذیریم .
تجربه روز پنجم :
به ایستگاه دوم چرخه سفر قهرمانی وارد شده ام .
همذات پنداری با مردان…
برای موفقیت در دنیای مرد محور ما اجتناب ناپذیر است که بخواهیم از ورود به بازی و میدان مردان روی برگردانیم .
این به خودی خود بد نیست . به هر حال زنان هم قدرت، ثروت، مقام و اعتبار را دوست دارند و چرا دوست نداشته باشند اصلا ؟؟
مشکل اینجاست که من به عنوان زن باید برای ورود به این میدان زره پوش شوم و این زره تماس من با زنانگی ام را به حداقل رسانده و تا جایی که زنانگی از دسترسم خارج می شود .
مهم ترین سوال امروزم که باید اعتراف کنم جوابش دست من نیست این است که : توی حوزه روابط و عواطف ، آیا اعتماد کردن به من دشوار است ؟
این را از این رو می پرسم و ذهنم را مشغول کرده که جزو زره پوش ها بوده ام و اکنون دارم کم کم این زره را در میاورم و شاید این سوالی باشد که باید از نزدیکان ام بپرسم و پاسخ آن ها را جویا شده و در نهایت آسیب پذیری پذیرای جواب ها باشم .
Warning: file_put_contents(): Only 0 of 966 bytes written, possibly out of free disk space in /home/revaya/domains/revayat30.ir/public_html/wp-content/plugins/wpdiscuz/utils/class.WpdiscuzCache.php on line 154
Warning: file_put_contents(): Only 0 of 5903 bytes written, possibly out of free disk space in /home/revaya/domains/revayat30.ir/public_html/wp-content/plugins/wpdiscuz/utils/class.WpdiscuzCache.php on line 154
Warning: file_put_contents(): Only 0 of 935 bytes written, possibly out of free disk space in /home/revaya/domains/revayat30.ir/public_html/wp-content/plugins/wpdiscuz/utils/class.WpdiscuzCache.php on line 154
درود خانم نوربخش عزیزم، خدا قوت به شما،چقدر خوشحالم که این چالش کتابخوانی رو میتونم شرکت کنم،امیدوارم بتونم همراهی کنم و یاد بگیرم، بسیار مشتاقم و از شما قدردانی میکنم بخاطر تلاشهای ارزشمندتون در جهت انتشار آگاهی که آگاهی، رمز خوشبختی هست
درود خانم انصاری نازنین
خوشحالم شما رو در این چالش همراه می بینم
سلام چه عالی چقدر دوست دارم این کتاب یکی از بهترین کتابهایی که خوندم ممنون از شما برای چالش ❤❤
سلام منصوره جان بله واقعا بخصوص برای تیپ شخصیتی ما جزو واجباته
خوشحال میشم همراه ما باشی و ازتجربه زیسته ت بگی در خلال این چالش
سلام و وقت بخیر خانم نوربخش عزیز، چقدر از خوندن یادداشت تجربه روز اول، لذت بردم و بسیار تحت تاثیر قرارگرفتم،کتاب رو شروع کردم و دارم سوالاتم رو یادداشت میکنم که یکجا بپرسم، میخوام صبور باشم و ادامه بدم، شاید جواب سوالاتم رو در صفحات بعدی گرفتم و اگر نه، از شما خواهم پرسید.
چقدر عالی
همین صبورانه جلو رفتن خیلی کمک تون میکنه . من همچنان بعد از این همه سال از اولین باری که کتاب رو خوندم گذشته و سوالات زیادی دارم چون با هر تجربه و یادآوری اون جرقه هایی توی ذهنم میزنه و همین ها خیلی سوالات رو جواب میده . برای همین انتظار رسیدن به همه پاسخ ها رو توی مطالعه اول نداشته باشید .
درود و وقت بخیر خدمت شما ، از خوندن یادداشت ها، بسیار لذت میبرم و بسیار باعث تفکرمیشه و هم به فهم و درک از مطالب کتاب ، کمکم میکنه، تشکر و سپاس ازشما
خیلی عالیه . حتما سوالی بود بپرسید
درود عزیزم، از عجایبه که من این موقع شب، دارم اینجا میخونم و فکر میکنم،بس که مفاهیم تکان دهنده رو خیلی عمیق،بررسی میکنید و منم به چالش کشیده میشم که فکر کنم و لذت ببرم از این به چالش کشیده شدن، سوالی که برام پیش اومد،در مورد سوال خودتون که مطرح کردید، البته نمیدونم درست ،درک کردم یا نه؟ شما اصلاح بفرمایید،
اینکه الان که دارید،زره رو درمیارید و آگاهانه با بخش زنانگی وجودتون،صلح میکنید، این موضوع ،چرا میتونه،باعث عدم اعتماد به شما،بشه؟؟؟
و قسمت بعدی اینکه،اگر به فرض محال،باعث عدم اعتماد به شما بشه، چرا شما باید آسیب ببینید که بخواهید پذیرای آسیب پذیری باشید؟؟
این موارد،رو،درکی ازش ندارم
این موضوع رو حتما مفصل در موردش صحبت می کنیم