Warning: session_start(): open(/opt/alt/php72/var/lib/php/session/sess_bed33ecae3063937e7a3f4f992497a1f, O_RDWR) failed: Disk quota exceeded (122) in /home/revaya/domains/revayat30.ir/public_html/wp-content/plugins/mihanpanel/app/mw_config.php on line 22

Warning: session_start(): Failed to read session data: files (path: /opt/alt/php72/var/lib/php/session) in /home/revaya/domains/revayat30.ir/public_html/wp-content/plugins/mihanpanel/app/mw_config.php on line 22
تجربه هایی برای دوباره زیستن - معصومه نوربخش | روایت سی
مرجع آموزش مهارت های توسعه محور در زنان

تجربه هایی برای دوباره زیستن

تابستان که می شد روز های خوش خوشان ما هم می آمد . هنوز مثل حالا نشده بود که بچه ها از اردیبهشت را تعطیل باشند و اصلا بحث تابستان و برنامه هایش عالمی داشت .

یادم می آید برای منی که در خرداد به دنیا آمدم، خرداد بوی امتحان می داد و من اما هیچ وقت از آن بیزار نبودم . آنچنان دل در گرو درس و مشق داشتم که مهم نبود روز تولد و یا روز قبلش درگیر خواندن کتاب فارسی هستم برای امتحان املای روز بعد .

 یک کاسه آلوچه ( همان گوجه سبز بعضی ها ! ) در دست و کتاب در دست دیگر … گاهی هم درگیر با یک شاخه گل رز

قطعا استرس ها و لذت های خاص خودش را داشت و کماکان هم برخی طعم ها و بوها من را به همان دوران می برد .

تابستان که از راه می رسید بساط بازی مهیا بود . و البته یادم می آید چون عشق نقاشی بودم اگر آن برنامه تلوزیونی که هر روز یک نقاشی و یا کاردستی نشان می داد را نمی دیدم ، تو گویی امتیاز آن روز را از دست داده و سوخت می شد !

سریعا هم دست به کار کشیدن و درست کردن می شدم .

حالا بعد آن یک دو جین سال ! که یادش می افتم ، میفهمم که چرا علاقه ام به کتاب ، کاردستی و نقاشی به این حدت و شدت پررنگ بود .

آن کاغذ رنگی ها و چسب های مایع … آن تخته هایی که با یک بقل ورق آچهار و یک مداد بی 6 راه خانه تا کانون پرورشی فکری را می رفتم برای حضور در کلاس طراحی و دور هم نشستن و طراحی یک لیوان سفالین.

امروز اولین روز تابستان است و دوباره تداعی خاطراتی که شاید از یک دختر آتنایی عاشق کتاب و کاردستی بر می آمد .

و امروز این ها همچنان پا برجاست و جایش را به قلم زدن ها داده

آدمی در طول زمان تغییر می کند ، مثلا شاید دیگر توان خوردن آلبالو های ترش و نمک زده را نداشته باشی و یا خیلی سراغ آن زردآلو هایی که مزه اش بهترین زردآلوی دنیا بود را نگیری . اما یه کار هایی را همچنان انجام می دهی … شاید در فرم های متفاوت ، اما با همان ریشه ها ، همچون جوانه های تازه ی ، درختی که سال ها از حضورش می گذرد و هر روز سبزی اش را به چشم می بینی .

این که ماهیت و شالوده آدمی این ریشه ها و جوانه هاست یا آن هایی که روزی بهشان تمایل داشته ای یا نه ، شاید خیلی مهم نباشد و تو را درگیر بحث های فلسفی کند که از حوصله ت خارج باشد .

اما به واقع آدمی مجموعه ای از همین فراز و فرود ها ریشه ها و جوانه ها و میل های گاه به گاه است . که در لباس های مختلف می آیند و می روند و ما همچنان هستیم …

امروز اولین روز تابستان است و برای من این روز یک تداعی محو از تمام آن سال هایی ست که برای قد کشیدن ذهن و تفکراتم راه ها را قدم زدم . گاه به تندی و گاه به کندی .

اما یک پیشنهاد برای شما در این تابستان … به جای آن که در بیرون دنبال کشف چیز تازه باشید ، بگردید و ببینید در این مسیری که تا اینجا شما را با خود به همراه آورده چه چیزی را کشف کرده بودید که می تواند تجربه دوباره زیستن اش حال دلتان را اندکی عوض کند . آن تجربه های مشابه را ببینید و قدمی برایش بردارید

 

تجربه ای به ذهنتان می رسد ؟ برایم بنویسی

با دوستانتان به اشتراک بگذارید

اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در whatsapp
0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x
()
x