همچنان دو دو تا چهار تا می کنم برای شروع کمی ورزش سنگین تر از پیاده روی، برای رفتن به کلاس سفالگری و اندکی گِل بازی تا خلق کردن را در شمایل خدایی اش اندک تجربه ای نمایم !
و شاید بار این ملال های سنگین که با ته مایه ذهنی درآمیخته و می گوید بگذار این کار هم تمام شود، بگذار آن یکی جفت و جور شود و بگذار دلت اندکی از کشاکش این خروار خروار ریز و درشت های ناپایان پذیر آرام گیرد ، به نقطه ای رسد که قُل قلش بکاهد و خروشش ساکن شود .
به نظرم همه مان باید برای آن روز های ملال و دلرنجی مان یک “برای بار اول ” هایی داشته باشیم که با رفتن به سراغشان ، حالمان اندکی تلطیف گشته، بهبود یابد.
نمی دانم از کجا شد که عطای تجربه های نو را به لقایش بخشیدیم و چسبنده وار به مانند خزه های روی اسب آبی کنار یک مرداب در ناکجا آباد آفریقای جنوبی ! به تکرارهای ایمن مان چسبیدیم .
مبادا اندک آبی در دلمان این طرف آن طرف شود و ما را گزندی برسد از این تکانش ها!
باری حالا که دنیا و بخصوص گربه پیر ما همچنان در ملال است و هر روز به امید دگرگونی چشم باز می کنیم ، چرا یک اولین شروع ، یک اولین بار ، یک اولین کار را در دل این ملال ها نچپانیم ؟! حتی شده به زور …
چرا با این که می دانیم ملال نکرده ها چه بسا زیاد تر از کرده ها و راه های رفته است همچنان در نقطه امن سنگر گرفته ، بیرون نمی زنیم ؟!
اول هفته ها اول ماه ها اول سال ها همیشه بهانه های خوبی برای شروع اند … اما شروع چه چیزی ؟ گاهی آنقدر پشت یک سنگر مانده ایم که تو گویی جنگ تمام شده و از آن بی خبریم … و اصلا فراموش مان می شود برای چه در پشت ها سنگر گرفته و اگر دنیا را به فراخ یک دشت به پیش رویمان بگشایند ، چه بسا ندانیم به کدامین سو رویم!
امروز را یک ردیف کوچک از روی سنگر امن مان برداریم و یک “برای بار اول ” تجربه کنیم.