دکتر کلارسیا پینکولا استس در کتاب خود به اسم زنانی که با گرگ ها می دوند می گوید : همه ی ما از تمنای وحش لبریزیم ، اما برای مقابله با این تمنا پادزهر هایی فرهنگی وجود دارد . به ما آموخته اند که از این میل و آرزو احساس شرم کنیم . ما موهایمان را بلند کردیم و با آن احساساتمان را پوشاندیم اما هنوز هم طی روزها و شبهای زندگی مان ، سایه ی زن وحشی از پشت سر اغوای مان می کند . به هر حال هر کجا که باشیم ، سایه ای که در پس ما گام بر می دارد قطعا چهار پا دارد
دختر خوب …
این همان پادزهر نامحسوس فرهنگی تمامی اعسار است . برای تمامی دخترانی که خود را محصور در حصاری شیشه ای دیده اند که برچسب دختر خوب تمامی آن را پوشانده اما هر چه جلو می روند باز هم به آن مقصد ِ دختر خوب نخواهند رسید . و با آن شیشه برخورد خواهند کرد.
آن ها میل و آرزوی زن وحشی را با موهایی بلند به رنگ شب، یا به تلالوی زرد رنگ خورشید پوشاندند تا درپوشی باشد بر احساساتی خام، مرطوب و برخاسته از طبیعت شان .
زنان همچنان در پی یافتن دختر خوب بودن در مسیری تقلا می کنند که نه مال آن هاست و نه می توانند به آن برسند .
چرا که چارچوب آن را دیگری هایی تعیین می کنند که صرفا غریزه و نیاز خود را به زنان تحمیل می کنند.
بیشتر ادبیات شفاهی و مکتوب ما در هر زبانی در موضوع زنان بیشتر حول محور ضعف ها و ناتوانی ها و نرسیدن های زنان اختصاص داده شده ، حال آن که میتوان ادبیاتی غنی ایجاد کرد از طبیعت بکر زنان و توانایی ، خلاقیت و گریز گاه های آنان در زیستن به عنوان یک زن .
نه صرفا شرح حال زنی موفق باشد در تلاش اش برای رسیدن به جایگاهی که (در نهایت روشن اندیشیدن) دلش میخواهد و در بسیاری از موارد در پی کسب نیاز و غریزه دیگران برای دختر خوب بودن هستند.
و گاهی باید دل خوش کنیم به خواسته ها و هدف هایی کوچک در زندگی که سر منشا زیست اصلی و واقعی ما هستند و دست بر داریم از آن کمال و باوری که می گوید هر چه بزرگ تر هر چه ایده آل تر و پرفکت تر پس بهتر !
همان باوری که زن وحشی را بدون ماسک خود و با جلوه های طبیعی اش نشان می دهد . همانقدر ساده، ابتدایی، گرم و مرطوب … خود زن