پارت اول
دندان درد خر است ! و دندان پزشکی که با سهمیه وارد این حرفه می شود خر تر و منی که پیش آن دندان پزشک می روم از همه شان خر تر . البته اگر عقل الان ام را داشتم قطعا پیش آن دندان پزشک نمی رفتم .
درد دندان را بچسبان به دردی که قلب ام دارد ، بی شک این درد قلب خیلی غیر قابل تحمل تر است . اصلا میدانی چیست ؟ درد هایی که یک سر دارند قابل تحمل تر از درد هایی ست که دو یا چند سر دارند . آن هایی که به خودت وصل است و هر غلطی خواستی با او میکنی قرص میخوری کمپرس میگذاری اصلا رهایش میکنی و به کارهایت میرسی مثلا ورد را باز میکنی تاریخ میزنی بیست و پنج تیر ماه نود و نه و هزار کلمه پشت سر هم می نویسی و آسوده می شوی . تا باشد از این نوع درد ها … ولی آن درد های جمعی آن هایی که یک سرشان به جایی دیگر وصل است و نه مرحمی هست و نه چاره ای و نه حتی می توانی رهایشان کنی . با آن ها چه می توان کرد !؟
امروز دقیقا گرفتار هر دو هستم … و چه می شود دندان را رها کرده و می نویسم و با آن درد های جمعی چه کنم . دیشب که خواب بودیم هشتگ اعدام نکنید ترند اول توئیتر شده بود … خیلی از اعدام گفته ام و نوشته ام از سال های دور ؛ از این که خوب است بد است بازدارنده است نیست و … اما امروز نتوانستم در این درد جمعی سکوت کنم . میدانی به نظر من این مرز بندی هایی که نامش را سیاست ، حقوق و … می گذاریم این ها برای من فقط و فقط به یک نقطه می رسند و آن چیزی نیست جز انسانیت . با همین کلمه هم زیاد بازی شده انسان ، آدم و … اما نقطه روشن روزگار ما زمانی پدیدار می شود که بدانیم انسانی هست پیچیده پر رمز و راز و ناخلف که نمی توانی در چارچوب تنگ و بسته ی یک نظام فکری قرار اش دهی و برایش تعیین تکلیف کنی.
شاید بگویی بدون چارچوب که سنگ روی سنگ بند نمی شود ! باید نظام و چارچوبی باشد … اما من می گویم در چارچوب هم که باشی باز بعید است که مهار شوی . این طوفان این فرزند ناخلف این آتش سوزان فکرش قلبش برای آزادی می تپد برای عشق …
پارت دوم
یک چیزی هست که آدم وقتی تکلیف اش با خودش و دلش مشخص باشد خیلی پر ذوق تر پیش می رود اینک می دانی چه میخواهی حتی اگر مسیر هموار نیست خودت دست به کار می شوی برای ساختن آن راه و آن مسیر . اما گاهی از تنبلی مان تکلیف را روشن نمی کنیم می ترسیم اگر این انتخاب شد وقت تلف شود اگر آن انتخاب شد بازار نداشته باشد … بنظرم ابتدای کار باید بیخیال آن وقت هم چون دُر و گهرتان شوید اندکی اش را خرج همین کم مایگی ها کنید ! و بازار جهانی را نیز اندکی کنار گذاشته بچسبید به همین بازار تا سر کوچه هم نه تا همین دو خانه آن طرف تر …
شاید تکلیف تان روشن شد و دست از تنبلی برداشتید و کاری شروع شد …
حفره ی ناامیدی و نابسامانی این روز ها با هیچ چیز پر نمی شود جز آن که دستی که به کاری مشغول شود .
نوشته بسیار زیبایی بود