من فکر می کنم یک مذاکره کننده ی خوب کسی است که یک روایت از زندگی دارد !
داستان ها برای همه ی ما شیرین هستند . حتی تلخ ترین شان که کام آدمی را هم چون زهر می کند نیز حرفی دارد که ته دل آدم را آرام یا منقلب می کند . ما انسان ها برای این آرامش و انقلابِ دل هایمان خیلی کارها می کنیم . ما موجودات منطقی که روزی برچسب حیوان ناطق از دید فلاسفه بهمان خورده بود اکنون در احساساتی ترین برهه از تاریخ رفتاری مان قرار گرفته ایم . شاید قبل تر ها این میزان احساسات به فراوانی دیده می شد و به نقطه ای رسیدیم که انسان با خودش گفته است بس است دیگر ! بیایید منطق و عقل را پرچم دار زندگی مان نماییم و دست از احساسات برداریم . و این گونه احساسات را هر چه بیشتر سرنگون کرده ایم . حتم دارم این کار اجداد خودمان است که به نظرش رسید که اگر عاقلانه بیندیشد و احساسش را انکار کند جایگاهش تغییر خواهد کرد .
باری این احساسات در آن حفره های تاریک و نموری که چپانده شده بود دوام نیاورده و از گوشه و کنار بیرون زدند روزی در قالب خشم روزی در قالب عشق و روزی دیگر در قالب نفرت و مهربانی و … و مگر می شد این ها را نادیده گرفت !؟
اکنون روایت ما ، روایت بیرون زدن آن احساساتی ست که روزی تصمیم گرفتیم نادیده اش بگیریم . امروز بر سر میز مذاکرات مان و در گفت و گوهایمان همان طور که در تلاش هستیم به قول فرنگی ها یک تکه پای (سیب دارچین* ) بیشتری را تصاحب کنیم این غلیان احساسی ست که امان مان را می برد و سکان دار رفتار ما می گردد .
ما مذاکره می کنیم نه برای غلبه کردن و نه برای همکاری و نه حتی برای شکست دادن دیگران ، بلکه ما برای متقاعد کردن است که مذاکره می کنیم .
قبل تر از نقش هوش هیجانی در تعاملات و مذاکرات مان نوشته بودم می توانید اینجا بخوانید .
- نویسنده ی این سطور علاقه ی ویژه ای به پای سیب دارچین دارد !